دلسا جوندلسا جون، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

ترنم ترانه های کودکی دخترم

دیدارچهارم(سونوی ناهنجاریهای جنین)

21دی دومین سونوگرافیم رو در سونوگرافی دکترطاهریان انجام دادم که بسیار شلوغ بود و از اونجایی هم که مشخص بود دکتر کاربلدی بود و سونوش هم خیلی دقیق.با مهدی رفتیم داخل و اونم تونست نی نی نازمون رو ببینه و من به جای اینکه به مانیتور نیگاه کنم به صورت پر از ذوق شوهری نیگاه میکردم که داشت میخندیدو به مانیتور چشم دوخته بود و وقتی آقای دکتر گفت دختره کلی ذوق کردیم و مهدی گفت دیدی همونی شد که میخواستی. به خاطر س الم بودنش شکرت ای خدا. .. دخترگلم هنوز نیومدی داشتی واسه بابات طنازی میکردی بابایی میگفت همش دستاتو میاوردی بالا و پایین و براش دست تکون میدادی از تو دل مامانی قربون دستای کوچولوت برم که تو عکس سونوت هم کاملا مشخصه. خدا...
2 بهمن 1392

توراچه بنامم

تورا چه بنامم دخترم ؟ توکه قرار است مخاطب نامه های من وشنونده ی اسرار من باشی توکه قرار است ادامه دهنده ی نسل من و آیینه ی فردای من باشی. من مادرتو چه نامی را برایت برگزینم تو را که هنوز ندیده ام. تو را به چه نام صدا بزنم و با تو حرف بزنم. می اندیشم به تو و نامهایی که برازنده ی توست. ذهنم را مرور میکنم باید بهترین نام را برای تو برگزینم.   آرمیتا......عشق پاک                آتریسا......مانند آتش سارینا..... پاک وخالص              دلسا.....آرامش دهنده روح پرنیا..... ایریشم &n...
30 دی 1392

دلم برات تنگ شده

امروز قراره با بابایی بیایم ببینیمت نی نی من... کم کم دیگه اسم دار میشی آخه امروز جنسیتت رو هم میفهمیم... نمیدونی چقد لحظه شماری میکردم واسه امروز ساعت3/30 ایندفعه دیگه بابایی هم میتونه بیاد داخل و شمارو ببینه آخه از حسش میفهم دوست داره ببینتت دیشب میگفت نمیشه فیلمشو از سونوگرافی بگیریم گفتم نه ولی میتونی خودت فیلم بگیری. دیگه میتونم هروقت برم بازار برات خرید کنم آخه تا الان نمیشد چون نمیدونستم چه رنگی ومناسب چه جنسیتی بخرم... وای چقدخوب... اینقدر ایندفعه هیجانم زیاده واسه دیدنت نکه فقط جنسیتت رو بخوام بدونم نه دوس دارم از نگرانی بیام بیرون و بدونم صحیح و سالم تو دلم هستی و قلب کوچولوت داره میزنه آخه چند وقته خیلی نگرانم اصلا نمیتونم در...
21 دی 1392

سومین دیدار(سونوی ان تی)

یکشنبه 10آذر صبح با مهدی رفتیم بیمارستان پاستور واسه انجام سونوی ان تی که خانوم دکتر برام نوشتن. سونوگرافی هاشمی عطار بهم25آذر وقت داد که خیلی دیر میشد چون باید تا هفته 15انجام میشد ومنم که هفته 13هستم با انجام این سونو مشخص شد. زودی نوبتمون شد و رفتم داخل متاسفانه نذاشتن باباش بیاد نی نی شو ببینه. وای که دیدنی هم بود اون تکون خوردناش اونم به طرز شدید،دلم ضعف رفت وقتی اینطوری تکوناشو دیدم(خدا واسه منتظراش نصیب کنه). راستش واسه اولین بار یه حسی بهم منتقل شد حسی از جنس مادرانه، دوسش داشتم خیلی خوب بود از آقای دکتر خواستم اجازه بده باباشم بیاد گفت نمیشه اصلا خیلی بدن که نمیذارن. جنسیتشم هنوز مشخص نبود، زیاد مهم نیس سالم بودنش مهمه.دیگه یه ...
29 آذر 1392

دومین دیدار

سوم آذر دومین ویزیتم پیش دکترم بود. این سری واسم سونوی تعیین جنسیت نوشت که باید هفته دیگه شنبه برم سونوگرافی هاشمی عطار و یه آزمایش به نظرم غربالگری باشه نوشت که یکشنبه باید برم دکترمنصف انجام بدم... این دفعه خیلی عجیب بود یک ساعت بیشتر تو مطبش نموندم و مثل سریهای فبل 3 4 ساعت طول نکشید خیلی خوشحال بودم. هزینه ویزیت فقط ازم گرفت(16تومن) نمیدونم چرا هزینه سونوش رو نگرفت اصلا اینبار همه چی فرق داشت . من به یمن این خوشی که همه چی روبراه بود واسم، سرراه از این پسرکای گلفروش یه گل واسه هسرمهربونم خریدمو وقتی رسیدم خونه در رو که باز کرد گرفتم جلوی صورتم و تقدیمش کردم . خانوم دکتر واسم قرص آهن و کلسیم نوشت که جمعا شد50000تومن (easy iron & ...
5 آذر 1392

تاسوعا و عاشورا

ایام محرم رو به همگی عزاداران واقعی اباعبداله تسلیت میگم و امیدوارم عزاداریاتون مورد قبول واقع شده باشه و همه به آرزوهاتون برسید انشااله... امسال من خیلی روضه رفتم و کلی عزاداری کردم، این چند روز تعطیلی گذشته خونه مامان بودم و همش با مامان میرفتیم مراسم عزاداری نکه شوشو هم نبود دیگه هرجا مامی میگفت میرفتم. شبا میرفتیم مسجد و جاهای خیلی شلوغ که یک شبش خیلی کلافه شده بودم از گرماشو سرصداشو همه چی به هرحال اگه قدمی تو این مسیر برداشتیم به خاطر آقامون اباعبداله بوده و امیدوارم صدای دل مارو وبقیه عزداراشو شنیده باشه. یا امام حسین..... باور کنید یاد تک تکتون بودم و هرجا دلم شیکست برای حاجت دلتون دعا کردم. واسه نی نی خودمم خیلی دعا کردم ...
29 آبان 1392

اولین دیدار

دیروز ساعت 6الی 10شب تو مطب بودیم من6:30نوبتم بود ولی9:30رفتم داخل از استرس که داشتم میمردم اینقدر ضعف کرده بودم رفتم یه بیسکوئیت واسه خودم خریدم (این ضعف های بارداری خیلی طاقت فرساست) سرم از درد داشت میترکید تا بالاخره خانوم دکتر تشریف آوردن بالای سرمون و سونو رو انجام دادن و من تونستم بعد از این همه وقت که مشتاق و منتظر دیدنت بودم ببینمت قربون اون هیکل نحیفت بره مامان همین که دیدمت اشکام سرازیر شد و از ماما خواستم چاپت کنن تا به بابایت و بعدها به خودت نشون بدم.لحظه قشنگی بود امیدوارم نصیب همگی بشه.ولی حیف یادم رفت بگم صدای قلبش رو بشنوم..... خانوم دکتر گفتن 9هفته هستی. وقتی از اتاق اومدم بیرون شوشو هم دیگه اومده بود دنبالم وداشت به خان...
13 آبان 1392

ماه سوم

من بیصبرانه منتظر12آبانم برم اولین سونوگرافیم رو انجام بدم روزای پراسترسی رو میگذرونم. الان که دارم این پست رو میزارم خیلی گرسنه ام الهی نی نی نازم گناه داره......... وای..... باورکنین طاقت نیاوردم همین که خط بالا تایپ شد دیدم دلم داره ضعف میره،رفتم واسه خودم یکمی نون وماست آوردم به خدا. آخه من ظهر ناهار نخوردم از بوی غذام بدم می اومد موقع پختش هم بینیم رو گرفته بودم تو این مدت اولین بار بود که این حس بهم دست داد خداکنه دیگه اینطوری نشم آخه خیلی بده کی میخواد برام غذا درست کنه. دلم واسه نی نی م میسوزه عزیزمن منو ببخش اینقدر گرسنگیت دادم آخه اگه ظهر غذا میخوردم گلاب به روتون بالا میاوردم . ناهارخوراک گوشت و لوبیا داشتیم شوشو امر کرده بودن ا...
7 آبان 1392

هفته های اول

دقیق نمیدونم چند وقتم ولی با حساب خودم باید آخرای ماه 2باشم. دکترم بهم 12آبان وقت داده. خیلی دیره، همش اضطراب دارم. دوس دارم زودتر اوضاع نی نیم رو بدونم خیالم راحت شه ولی چاره ای نیس زودتر نوبت نمیده. حال واوضاعم خوبه خدارو شکر. وقتی خیلیا رو میبینم که چطوری میگذرونن بارداریشون رو خدا رو شکر میکنم که ویار ندارم... تهوع ندارم ... از شوهرم خوشم میاد ... آشپزیمو میکنم... به هرحال اینا بدتره. حالا اگه یه خورده تنبل شدم خوابم میاد همش کسلم اوضاع بدی نیس زیاد، هرچندم حالم داره از دوروبرم که اینقدر کثیف شده بهم میخوره، کسل بودنم و سوزش سردلم هم یکمی ناراحتم میکنه. امروز رفتم خونه مامانم خیلی خوب بود حالم. اگه میتونستم همیشه پیشش باشم غذام آماده....
29 مهر 1392

روز به یادماندنی

یکشنبه14مهر عصری از کلاس برمیگشتم سرراه یه بی بی چک خریدم. همیشه که میرفتم بیرون هی با خودم میگفتم بخرم نخرم ولی این دفعه دیگه دلم رو زدم به دریاخریدم. تا خونه دعا میکردم حتی وقت وارد wcشدم قرآن رو بوس کردم (نمیدونم کارم درست بود یا اشتباه ولی تو دلم نیت بدی نداشتم).تست رو گذاشتم... الان به نظرتون چی باید بگم... چی میدیدم یه خطی که آرزوی دیدنش رو داشتم... شکرت خدای من...چه حس خوشایندی بود چشام پرآب شده بود طوریکه درست نمی تونستم چیزی ببینم ... دادمیزدم ... آروم جیغ میزدم ... دستام کاملا میلرزیدن از فرط خوشحالی...اون لحظه ها دیدنیست و به زبون آوردنش سخته(خدا خودش نصیب همه بکنه این لحظه های شادی آور رو). ولی یه چی درونم میگفت نکنه ن...
24 مهر 1392