15مهر
چقد از پاییز متنفرم............... جالبه هردوتامونم متولد پاییزیم ..............
به دلیل سردی هوا تو یه اتاق دربسته نشستیم از صبح،با تنها دخترم که سال پیش مثل همچین روزایی آرزوی داشتنش رو داشتم. هیچوقت 15مهر روزیکه دلسا وجودش رو به عنوان جنین به ما اعلام کرد رو فراموش نمیکنم.عصر روز قبلش با روشن شدن خط دوم بیبی چک از خوشحالی چه حالی داشتم رو پام بند نبودم اشکام میریخت و همونجا سجده شکر به جا آوردم. منتظر صبح بودم برم آزمایش. روز که زد بالا پرده رو کنار زدم ، دیگه طلوع خورشید با داشتن زیگوتم دیدنی بود و با خوشحالی وصف ناشدنی با مهدی رفتیم آزمایشگاه. عصرش که عازم نیشابورهم بودیم تو راه جوابش از آزمایشگاه با تلفن بهمون اعلام شد وای خدای من فکرشو بکنید تو جاده تاریک، مهدی پشت فرمون و منم کنارش که خبر بارداریمو شنیدم............. خیله خوب اونطوری هم فکر نکنید خوشحالی مهدی رو حس کردم کاملا....... دستامون رو محکم فشار دادیم همونجا از خدا خواستیم بهمون کمکم کنه در تربیت یه فرزند صالح.
الان یکسال گذشته و دلساشده 4/5ماهه و گاهی که میخوام خسته شم سریع خاطره 15مهر یادم میاد روز اعلام موجودیت دلسا جونمون تک دختر مامان و باباش.
خیلی دوست داریم نفس زندگیمون