نیمه اول سال دوم
سلااام گل من همدم لحظه های من شیرینی زندگیمون دلسای نازم:
خیلی دیر اومدم میدونم مثل همیشه ،حالا به قدری گرفتار میکنی مامانو که وقت نمیکنه بیاد واست بنویسه وگرنه خیلی دلم میخواد لحظه هاتو واست ثبت کنم ولی نسبت به لبتاپ آلرژی خاصی داری، نمیشه وقتی بیداری بهش دست بزنم وقتایی هم که خوابی یا منم خوابم یا تو آشپزخونه یا اینکه مشغول گوشیمم
به هرحال بدجو ر سرگرم خودت کردی منو که افسار زندگیم از دستم رفته مخصوصا که جدیدا فوق العاده عوض شدی و از پایان پانزده ماهگی خلق و خوت عوض شده و نمیدونم چرا بهونه گیر شدی و گریه هات زیادتر شده و کلا بدقلق شدی حتی تو خوردنت که ماشاله خوش خوراک بودی حالا دیگه ناز و ادا داری البته بگم یک روز خوبی دوروز بدخلق اینطوریا شده دختر خوش اخلاقمون
کلی کلمه و کارای جدید و خوشکل یاد گرفتی کلی اصول زندگی یاد گرفتی کلی شیرین کاری میکنی واسمون و دل میبری که دیدن این کارات ما رو به وجد میاره و همیشه جیغ جیغ منو درمیاره آخه نمیتونم درمقابل این کارای شیرینت این زرنگ بازیات و باهوشیات ساکت بشینم دیوونم کردی بدجور و بابایی هم همیشه میگه اینقد جیغ نزنم پیشت که تو هم جیغ جیغو میشی ولی دست خودم نیس دیگه هیجانی میکنه کارات آدمو و تو هم جیغ جیغو هستی کلا از کوچیکیت بودی و فوق العاده هیجانی هستی و وقتی سرحالی و با بچه ها بازی میکنی جیغ جیغت هواست. وقتایی هم که میریم خونه مامانی همیشه دنبال محمدامینی و شدید بهش علاقه داری و خیلیم ناز صداش میزنی و میگی امییین این میم ش رو با تشدید ادا میکنی عاشق امین گفتنتم و از کلمه هایی که میگی ایناست:
مامان.بابا. ادی(مهدی). عمو. عم(عمه). کو. کیه. چیه. اف(افتاد). رف(رفت). آبی(آب). چشم. چیاغ( چراغ). قاقا(آقا). امین. نی نی. نیس. تموم. حموم. جیش. ناااز. الو. الام(سلام). عالی. من...... و دیگه یادم نمیاد بخوام بگم هر حرفی رو میگی اینطوری نیستی ولی یک چیزی میگی واسه خودت کلا پرحرفی و توخونه با همون زبونت کلی چل چلی میکنی که بیشتر جیغ جیغه تا حرف
خوب دخترم از شیرین کاریات تو پست بعدی مینویسم........
دلسا الان پایان 17 ماهگیش رو سپری میکنه خیلی اخلاقش بهترشده که احتمالا بدخلقیاش واسه دندونش بود. 4آبان و 17آبان دوتا دندون آسیاباش از بالا دراومد که من خیلی خوشحال شدم آخه شدید منتظرشون بودم خیلی دیر دراومدن. حالا دخترم شیش دندونه شده.
تو این مدت هم تنها مریضی که گرفت خروسک بود که روز تاسوعا گرفت و تا یکهفته خوب خوب شد فقط نذاشت ما نیشابور بریم نامرد
ضمنا وزنت تو پانزده ماهگی 13300 قدت 82/5 بود که واسه وزنت نگران بالا بودنش بودم رفتیم پیش دکترخودت(خانوم طالعی) که گفتن باید تو هرماه 200تا 300 گرم اضافه کنه و من بهش کمتر غذا دادم تا پایان18 ماهگی ببرمش و ببینم رشدش چطوری بوده.
برای دیدن عکسا بریم ادامه مطلب...................
خوب دلسای وروجکم بیدار شده و داره رو لپ تاپ چنگ میندازه واسه عکساش یک فرصت دیگه میام فعلا
...........................
دلسای یک ساله من سوار بر سرسره کنار خاله جونش تو پارک کوهسنگی
در سیزده ماهگی بازی با شارژر
یکروز به یادماندنی با دخترم در کوهسنگی. اینقدر اون شب تو راه رفتی و منم دنبالت که پادرد شدم موقع خواب ولی خیلی شیرین بود اولین قدمهای زندگی دخترم بود آخه
در حال ماست خوری با اون موهای کوتاهش که دسته گل مامانشه 14ماهگی
در حال آلو خوردن 14ماهگی
دخترم کتاب داستان به دست روی تابش که الان اون کتاب رو ترکونده
دلسا و مانا تو حیاط مامانی. 15ماهگی
منو دخترم تو باغ کرایه ای با فامیلا. یک شب به یادماندنی
دخترم اینجا یک مقدار ناخوش بود و سرحال نبود. تو باغ یک دوست و 15ماهه
گل من تو باغ دایی بابا تولد سوگل دختردایی بابا. حسابی سرگرم بودی و اصلا پیش ما نمی اومدی همش در حال قدم زدن بودی و اون وسط میچرخیدی واسه خودت و کلی خاطرخواه پیدا کردی