دلسا جوندلسا جون، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

ترنم ترانه های کودکی دخترم

عکسهاوخاطرات تا یکماهگی

1393/4/24 17:53
نویسنده : مامان دلسا
737 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دخترگلم جیگرم نفسم و دوستان خودم که اومدن و سرزدن مانبودیمخجالت، امروز اگه بشه اومدم چندتا عکس از بدو تولد تا یکماهگی دلسا جونم بذارم نمیدونید چقد این خانوم منو درگیر خودش کرده اصلا فرصت نمیکنم به خودم برسم چه برسه بیام وبلاگشو آپ کنمخسته البته دخترم خیلی آروم و ماه ولی خوب دیگه وقتی خوابه به کارای خونه میرسم وبعضی وقتا هم باید کنارش بخوابم چون امکان داره نذاره شب بخوابم و اونوقت کلافه میشم از دستش. وقتی هم بیداره دوس دارم کنارش باشم یا باهاش بازی میکنم یا مشغول رسیدگی بهش. روغن کاریش میکنمزبان ماساژش میدم و کلی حرف میزنیم باهمبوس

دلساجون بدو تولدش 3300 وزنش، 52 قدش، 36.5دورسرش بود. این عکس بیمارستانشه بغل خودمه.

دخترگلم 2روزگیش زردی گرفت و مثل بقیه زردی نوزادای دیگه که زود تموم میشن نبود و هنوزم کم و بیش داره البته شاید به ظاهر دیده نشه تو این چند روزی که دخترم زردی داشت خیلی غصه خوردم .از خونه مامانم که اومدیم خونه خودمون تا روز دهمم که تنها نبودم و همیشه یا مامان یا خواهری اینجا بودن و حسابی تو زحمت انداخته بودمشون (تا5روزگیش خونه مامان بودیم و بعد به اصرار خودم اومدیم خونه خودمون)، وقتی روز دهم دخترمو حموم کردیم مامان دیگه خیالش راحت شد و مارو تنها گذاشت آخه اعتقاد داره نباید تا روز دهم تنها بمونی علتش رو دقیق کشف نکردم سوال. وقتی تنها شدم روزهای تعطیلی خرداد بود (14و15خرداد و بعد هم جمعه) یعنی مهدی خونه بود و منم دپرس و همش بالا سر دلسا گریه میکردمغمناک و اصلام دوس نداشتم جلوی مهدی گریه کنم که فکر کنه چه مامان ضعیفیم ولی خیلی ناخوش بودم خیلی بد بود اشکام خود به خود میریخت الان که فک میکنم میگم شاید یه نوع افسردگی بود که خدا رو شکر زود تموم شد.آرام باز شنبه رفتم خونه مامان 2 روز موندم و برگشتم. تو این مدت چندبار دلسا رو دکتر بردیم و تست زردی گرفتیم و کلی شیرخشت و ترنجبین بهش دادم و خودم عرق کاسنی و کلی سردی خوردم ولی مقدار بیلی روبینش که همون زردیش باشه پایین نمی اومد فقط یه بار اومد اونم چون تو دستگاه گذاشته بودیمش ولی باز بالا رفت، دختر نازم تا الان دوبار خون داده الهی من فداش شم جیگرمامان. هر چی اول زیر بار نرفتم ولی چاره ای نبود و باید خون میداد. که خدا روشکر مشکل خاصی نداره وفقط یه مقدار عفونت ادراری داره که باعث شده زردیش طول بکشه والانم داره آنتی بیوتیک مصرف میکنه که امیدوارم زود زود خوب بشهبوس و در حال حاضرم زیر نظر دکتر طالعی. اینم خلاصه این چندروز که بیشتر از ناخوشیا گفتم ولی باز زودتر میام و از خوشیا و شیرینیا دخترم میگم. بریم سراغ عکسات شیرین مامان..............................

 

این عکس 5روزگی خونه مامان بزرگ. چقدسرخ بودی عزیزدلم (به تاریخ زیرعکس توجه نفرمایید اشتباه ست). اینجا دلساجون وزنش شده بود3500 زبان 93/3/7

 

این 10روزگی خونه خودمون قبل حموم. دخترم همیشه درحالت تسلیم میخوابه. 93/3/13

این 15 روزگی یعنی وارد هفته سومش شده وزن دخترم 4 کیلو بوده اینجا و قدش 53. کنار مانا دخترخاله جونشون خوابیدن. این دوتا دخترناز 24روز اختلاف سنی دارن.ضمنا خودمم بعد 2هفته 10کیلو کم کردم چقد خوشایند بود واسمآرام شدم 70 کیلو هنوز باید 10 تادیگه کم کنم. 93/3/18. 

این عکس اولین مهمونی رسمیتونه تولد دخترداییتون که همش لالا بودی جیگرم با اون همه سروصدا. 93/3/29

دخترم دیگه بیدار شد (تا اینجا همه ی عکسایی که گذاشتم خوابیده بودخندونک) فدای خنده هات خیلی آویز بالای تختشو دوس داره اینجام با دیدن آویزش شاد شده نفس مامان. وزنش اینجا4800، 28روزگیش. 93/3/31

عاشقتم مامانی

 

 

پسندها (2)

نظرات (5)

مامان مهنا
24 تیر 93 19:22
عزيزم چقدر ناز وبانمكهخيلي هم خوب وزن اضافه كرده شير خودت رو بهش ميدي يا كمكي هم استفاده ميكني؟
مامان دلسا
پاسخ
فقط شیرخودم رو بهش میدم. واقعا وزنش خوبه؟ خدا روشکر
♥ مامان مهیلا ♥
25 تیر 93 3:15
سلام خانمی ماشالله خیلی ناز شده مهیلا هم تو 1ماهگی همون وزنو داشت نگران واکسنشم نباش درسته سخته ولی باید تحمل کرد
مامان دلسا
پاسخ
مرسی عزیزم
مامان راضی
30 تیر 93 15:21
فدای این خنده ی نازت عزیزمممممممممممم ماشالااااااااااااااااااا
مامان دلسا
پاسخ
مرسی خاله راضی
مامان ریحان
31 تیر 93 12:09
سلام عزیزم خوبی؟ دختر گلت چطوره؟ عکسای جدیدشو بزار واسمونمراقب خودتون باش راستی بارداری سختتره یا نگه داری از یه نوزاد کوچولو البته سختی شیرینی هست
مامان دلسا
پاسخ
سلام گلم مرسی خوبیم حتما در اسرع وقت میذارم خودم بیشتر مشتاقم واسه آپلود عکساش. شک کن بارداری سختتره حالتاش بده ویاراش بده سنگینی ماههای آخر که زجر آورتره ولی نی نی اینقدر شیرینه که سختیاشم به جون میخری به خدا.
سحر
31 فروردین 94 14:43
وااااای نازی دلسا خانم مبارک مروارید های نازت
مامان دلسا
پاسخ
مرسی سحرجونم []