سومین و شاید آخرین سونوگرافی
قبل از شروع مطلبم..........
سال نو رو به همه دوستان و صاحب وبلاگ که دختر گلمه تبریک میگم.
امیدوارم آنچه خدا برایتان خوب میداند همان برایتان رقم بخورد.
خوب داریم به لحظه دیدار نزدیک میشیم و من گاهی میرم تو ناباوری وقتی حس میکنم تو رو آوردن تو بغلم که بهت شیر بدم از ناباوری گریه م میگیره آخه میشه منم مادر بشم و ی بچه به اون کوچولویی رو بزرگ کنم و تو تربیتت موفق باشم امیدوارم همینطور باشه.
امیدوارم هیچوقت خدا منو تنها نذاره و تو لحظه لحظه بزرگ کردن فرزندم باهام باشه هرچند من شاید اون بنده ای نباشم که بخوای ولی منتت رو به جون میخرم که باهام باشی مثل همین لحظه هایی که گذشت و تنهام نذاشتی و گاهی حضورت رو واقعا تو زندگیم احساس کردم.
دخترم زندگی من:
دیروز با بابایی رفتیم و سومین سونو که خودم فک میکنم آخریش باشه و دیگه احتیاج نداره برم رو انجام دادیم و من که نتونستم ببینمت چون مانیتور سمت اقای دکتر بود و یه خورده هم آدم جدیه نتونستم بگم ببینمت و فقط همینکه بدونم خوبی برام کافیه تازه بابایی هم میگفت کامل ندیدت آخه بزرگ شدی و دیگه به وضوح دیده نمیشی حتما.
در حال حاضر تو هفته32 هستم یعنی دیروز31 هفته و 4روز برام زده بود.
زمان زایمان هم 93/3/15 زده که من اگه دکترم قبول کنه میخوام یا 3/13 یا 3/3 برم که تاریخ تولدت رند باشه. خوب چیه مادرم ذوق دارم.
راستی وزنتم 1867 بود عزیز دلم. پوزیشن سفالیک و جفت هم قدامی با گرید2بود که آقای دکتر گفت خوبه و جفتم پایین نیس خدا رو شکر.
حالا بعد از سونو بگو باباتون چیکار کردن منو بردن ویرانی(شاندیز) واسه دیدن سرویس چوب دخترشون که هروقت بهش میگفتم موافقت نمیکردن و منو نمیبرد سرویس چوب ببینیم و میگفت از همین نزدیکی ها بخر ولی نمیدونم چرا بعد از دیدن شما هرچی بهش میگم موافقت میکنه خوشم میاد زورت از من بیشتره. به هرحال رفتیم و تا ظهر چرخیدیم و یک کاری رو پسند کردم که متفاوت تر از بقیه کارها بود و زیاد تکراری نبود مدلش. ولی هنوز باید جاهای دیگه رو هم ببینم خیالم راحت شه بعد سفارش بدم خوب یه دختر که بیشتر ندارم.
بیصبرانه منتظر چیدن اتاقتم و هنوز هم یه سری از خریدات مونده.