دلسا جوندلسا جون، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

ترنم ترانه های کودکی دخترم

عکسها وخاطرات تا 2 ماهگی

1393/5/18 20:30
نویسنده : مامان دلسا
1,083 بازدید
اشتراک گذاری

 

دخترم سلام:

من سلامم رو به دخترم میکنم چون وبلاگ مال اونه و مطالبش متعلقه به اون و منتظرم روزی بیاد که با عشق خاطراتش رو بخونه و بدونه مامانش فقط واسه اون نوشته و کنار این نوشته ها دوستانی هم پیدا کرده که گاهی میان و وبلاگش رو بازدید میکنند و با نظراتشون مارو خوشحال میکنند و مابقی هم حال نظر گذاشتن ندارندلخور خوب بگدریم..............

الان که دارم این مطلب رو تایپ میکنم شما 75 روزه هستی یعنی وارد 3ماهگیت شدی و خانومی شدی واسه خودت حسابی جیگر شدی و خودت رو تو دلمون بدجور جا کردیمحبت ولی تا بیدار نشدی من سریع تایپ کنم، خیلی دوست دارم به روز باشم ولی اصلا نمیتونم و نمیشه گاهی اینقدر شیرین بازی درمیاری دوس دارم بیام و از کارات بنویسم ولی نمیشه آخه دوس ندارم تنهات بذارم مخصوصا الان (یعنی تو این سنت) که اگه از پیشت برم گریه میکنی و تا میام پیشت ساکتی یا خودتو لوس میکنی که بغلت کنم جیگری من.............

از وقتی وارد 3ماهگی شدی قشنگ بزرگ شدنت رو حس میکنم ساعات بیداریت زیادتر شده، متوجه خیلی چیزا میشی که قبلا نمیشدی مثلا صدام از کدوم طرف میاد یا اینکه من نباشم گریه میکنی تا من بیام پیشت، وقتی گریه میکنی واسه شیرت تا میخوام بهت شیر بدم متوجه میشی و سرت رو سمت سینه م کج میکنی و دیگه گریه نمیکنی. بیشتر به آویزات و جغجغه هات توجه نشون میدی. عاشق لوستری و همیشه کلی باهاش میخندی و حال میکنی. بعضی وقتا هم از تنهایی خسته میشی و سرصدا راه میندازی تا باهات حرف بزنم و توهم قهقه بخندی............ .به هرحال اینو بدون که...........

ما عاشقتیمبوس

خوب همینطور که گفته بودم شما زردی داشتی از 2 روزگیت که ادامه دار شد و مامانی رو حسابی نگران کردی و داشتی به مرز افسردگی میکشوندیش که بردیمت دکتر تا درمان رو جدی دنبال کنیم آخه از یکماهگیتم رد کردی ولی هنوز زرد بودی زردک من.......

دکتر بهت قرص فنو باربیتال داد واسه فعال سازی آنزیم های کبدت ولی ..........

دوباره رفتیم، آزمایش تیرویید و  کشت ادرار نوشت برات که عفونت ادراری داشتی و خانوم دکتر گفتن واسه همین طول کشیده زردیت .......

دو نوبت شربت آنتی بیوتیک استفاده کردی (زاکسیم و آموکس سیلین) که بالاخره برطرف شد، اینقدر من تو تمیز کردنت دقت میکنم ولی بازم نفهمیدم چرا عفونت گرفتی که البته امکان داره از سرما خوردگی هم باشه...............

تا 2ماهگی دخترم دوبار خون داده الهی مامان قربونت بره که بار دوم خیلی دلم سوخت واسه دخترنازم با اشکات اشک ریختم و میخواستم دیوونه شم نفس مامان. 3بار آزمایش ادرار داده که اون اشکالی نداره و خدا رو شکر الان مشکلت برطرف شد و هزاران بار خدا رو شکر میکنمآرام تازه سونو از کلیه و مثانه ش هم گرفتیم تا خیالمون راحت شه که مشکل عفونتش از کلیه هاش نبوده که نبود بازم شکرت خدا جونمآرام ولی دلسا خانوم آبروی ما رو حسابی موقع سونوگرافی بردخندونک .................. حتما متوجه شدید دیگه هر کاری دوس داشت تو پوشکش انجام داد و حسابی سروصدا راه انداخته بود و منو باباشم مردیم از شرمندگی بدبو،هرچند آقای دکتر میخندید و برگشت بهت گفت آقاجان ول کن دیگه که همه باهم خندیدیم،خنده بابایی به آقای دکتر قول داد بزرگ شدی ببریمت پیشش و معذرت خواهی کنی چشمک آقای دکتر آخرکارش لپاتو محکم گرفت الهی من بمیرم دخترم مگه چقد لپ داره.

آها اینم بگم دلسا جونم ساعات خوابشو تقریبا با ما تنظیم کرده و شبا رو میخوابه و دیگه مثل ماه رمضون که بعد از اذان صبح میخوابید نیست و ساعت 1:30 میخوابه و تا 7 صبح هم واسه شیرش بیدار نمیشه و مامانش کلی شاده و با شادی میخوابه. دخترم شما 35روزه بودی که ماه رمضون اومد و منم نتونستم هیچ روزی رو روزه بگیرم یادت باشه بعدا برام بگیریدلخور 

حالا بریم ادامه مطالب که عکسهای دلسایی ما رو ببینید:

 

دلسایی در یکماهگی روی تختش، خیره به آویزش 

دلسا شادان و ذوق زده در35 روزگی

دلسا در کریر 40روزگی وزنش 5400 قدش57

خوشگلم بعد از خوردن قطره مولتی ویتامینش توسط بابایی

خانوم خانوما با لباسهای مهمونی آماده برای رفتن به افطاری خونه دایی جونشون 46 روزگی روی تخت مامان و باباش

دلسا جونم دیگه داره رنگ صورتش باز میشه با بهبود زردیش

جیگرم خونه مامانیش صبح واکسن 2ماهگیش رو زده و اصلا اذیت نکرده لباساشم عوض شده دیگه سایز یکش رو میپوشه. قد60 وزن6کیلو در2ماهگی. 8سانت و 2کیلو 700 اضافه کرده تا الان.

دلسا و مانا خونه مامانی روی تخت مامانی. اینجا کلی عکس گرفتم ازتون. پایان 2ماهگی دخترم .

 

پسندها (5)

نظرات (8)

♥ مامان معصومه ♥
19 مرداد 93 18:58
ماشالله به این دختر نازززززز
♥ مامان مهیلا♥
20 مرداد 93 18:24
فک کنم آره دورتادور دهنش پربود از اون نقطه ها ولی خداروشکر خیلی خوبه
مامی دلسا
21 مرداد 93 9:21
کوچولوی ناناز چقدر بزرگ شدی ماشالااااااااا خانومی من یه سری از لباسای دلسامو از دبی خریدم و بقیه لباسها رو یا از پاساژهای صیاد شیرازی میخرم و یا سجاد ...
مامان دلسا
پاسخ
thank you
نیلوفر جون
21 مرداد 93 17:13
ماشالله
شیرین
22 مرداد 93 21:32
ارزو جون سلام واااای عزیزم دخترت بزرگ شده و تو حسابی مامان شدی ...مبارکت باشه ...انشا الله عروسیش ....میگم چه جالب ارتین هم تسلیم میخوابه ... عاشقه لوستر و اویز تختشه و خلاصه فکر کنم همه نی نی ها اینجوری باشن ...
مامان دلسا
پاسخ
سلام چی عجب بابا شما رو دیدیم. آره واقعا همینطوره بچه ها اکثرا مثه همه کاراشون
مامان راضی
23 مرداد 93 0:06
ماشالاااااااا چه ناز شده ببوسش کوکولوتا
مامان دلسا
پاسخ
شما لطف داری عزیزم
مامان صدیقه
29 مرداد 93 15:50
سلام ماشاله چه نازه دخملی.
مامی سارا
1 شهریور 93 11:47
سلام عزیز دلم ماشالا چه بزرگ شدی خاله جون ارزو جون شرمنده میدونم خودت درک میکنی گلم دلسا جونی رو چه خوب بهش رسیدی بزرگش کردی از طرف من ببوسش
مامان دلسا
پاسخ
سلام آره عزیزم میدونم دیگه بچه داری وقت ادم رو میگیره ولی بیا ماهی یه بار دیگه.