برای فرشته مهربانم
در اولین صبح عروسی، زن و شوهر توافق کردنددر را به روی هیچکس باز نکنند ابتدا پدرومادر پسر آمدند زن و شوهر نگاهی به هم انداختند و هیچکدام طبق توافق در را باز نکردند.........! ساعتی بعد پدرو مادر دختر آمدند،زن وشوهر نگاهی بهم انداختند اشک در چشمان دختر جمع شد و در آن حالت گفت: نمیتونم در رو باز نکنم با اینکه میدونم پدرو مادرم پشت درهستند.......! شوهر چیزی نگفت و در را به رویشان باز کردند. سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد و پنجمین فرزندشان دختر بود. برای تولد این فرزند پدر بسیار شادی کرد و گوسفند سربرید و مهمانی مفصلی داد. مردم با تعجب از او علت این همه شادی را پرسیدند و او به سادگی جواب داد: ...
نویسنده :
مامان دلسا
13:41