دلسا جوندلسا جون، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

ترنم ترانه های کودکی دخترم

4و5 ماهگی جیغ جیغو

خیلی دیر اومدم میدونم، دخترمون داره بزرگتر میشه و بازیگوش تر و زمان بیشتری رو از ما میخواد که پیشش باشیم الان جا داره بگم همین یه خطی که تایپ کردم  3بار منو از جام بلند کردی واسه جغجغه ت که از  دستت افتاده اگه هم ندم که هیچی جیغ و دادت هواست... بازم برم................... خیلی پرسرصدا تر از قبل شدی از وقتی وارد 5ماهگی شدی جیغ جیغو هم شدی و منم کمی کم حوصله کردی چون همش باید بغل بگیرمت و گاهی ازصدای جیغت که نمیفهمم چی میخوای واست ناراحت میشم و بعدشم خسته و سردرد منتظر اومدن بابایی میشینم تا بیاد و تو رو از من بگیره و بتونم یه خورده نفس بگیرم البته همه میگن وای خوبه که جیغ بزنه داره بازی میکنه منم ناراحت نیستم از جیغهای بازی و شاد...
26 مهر 1393

15مهر

چقد از پاییز متنفرم............... جالبه هردوتامونم متولد پاییزیم .............. به دلیل سردی هوا تو یه اتاق دربسته نشستیم از صبح،با تنها دخترم که سال پیش مثل همچین روزایی آرزوی داشتنش رو داشتم. هیچوقت 15مهر روزیکه دلسا وجودش رو به عنوان جنین به ما اعلام کرد رو فراموش نمیکنم.عصر روز قبلش با روشن شدن خط دوم بیبی چک از خوشحالی چه حالی داشتم رو پام بند نبودم اشکام میریخت و همونجا سجده شکر به جا آوردم. منتظر صبح بودم برم آزمایش. روز که زد بالا پرده رو کنار زدم ، دیگه طلوع خورشید با داشتن زیگوتم دیدنی بود و با خوشحالی وصف ناشدنی با مهدی رفتیم آزمایشگاه. عصرش که عازم نیشابورهم بودیم تو راه جوابش از آزمایشگاه با تلفن بهمون اعلام شد وای خدای من ...
16 مهر 1393

عکسها وخاطرات تا3 ماهگی

  امروز دهم شهریور دقیقا دخترم 100 روزه شده. 100 روزگیت مبارک نبض زندگی مامان و بابا    انشاله 100 ساله شی و عمرت زیبا سپری شه. 3 ماهم گذشت و من همیشه ها نگران این 3ماه بودم که بچه هنوز رشد کافی نکرده و نگهداریش سخته و همه هم میگفتن فقط 3ماه اولش سخته ولی خدایی اصلا واسم سخت نبود هیچ کاریش. من خیلی از دلسام راضی بودم تا الان، جیگرمنوباباش بوده وخواهد بود انشاله.  شیرتو راحت میخوری و خوب میخوابی، مخصوصا از3ماهگیت که شبا رو هم با ما میخوابی و واسه شیرتم تا 6،7ساعت بیدار نمیشی  بدون دردسر حمومت میکنم، راحت باهم میریم بیرون خرید میکنیم میذارمت تو کالسکه و شما هم اذیتم نمیکنی، وقتایی هم که با ماش...
10 شهريور 1393

سالگرد وبلاگ

    23 مرداد سالگرد تاسیس خونه خاطرات مجازی دخترم مبارک                               دخترم سال پیش مثه همچین روزهایی تو رو از خدا خواستم و امسال کنارم وجودتو لمس میکنم. خیلی دوست دارم و بعضی وقتا با نیگاه تو صورتت اشکام میریزه عسل زندگیمون شدی و من و بابا رو دیوونه خودت کردی. عاشقتیم مامانی.                                                         &n...
24 مرداد 1393

عکسها وخاطرات تا 2 ماهگی

  دخترم سلام: من سلامم رو به دخترم میکنم چون وبلاگ مال اونه و مطالبش متعلقه به اون و منتظرم روزی بیاد که با عشق خاطراتش رو بخونه و بدونه مامانش فقط واسه اون نوشته و کنار این نوشته ها دوستانی هم پیدا کرده که گاهی میان و وبلاگش رو بازدید میکنند و با نظراتشون مارو خوشحال میکنند و مابقی هم حال نظر گذاشتن ندارن خوب بگدریم.............. الان که دارم این مطلب رو تایپ میکنم شما 75 روزه هستی یعنی وارد 3ماهگیت شدی و خانومی شدی واسه خودت حسابی جیگر شدی و خودت رو تو دلمون بدجور جا کردی ولی تا بیدار نشدی من سریع تایپ کنم، خیلی دوست دارم به روز باشم ولی اصلا نمیتونم و نمیشه گاهی اینقدر شیرین بازی درمیاری دوس دارم بیام و از کارات بنوی...
18 مرداد 1393

تشکر از خدا(2)

سلام خدا جون:  دلسای ناز ما  2ماهه شد دیگه فک میکنم خیلی بزرگ شده. هیچوقت از نیگاه کردن بهش خسته نمیشم که هیچ ،لذت هم میبرم  آخه از شیره جون خودم تونستم اینقدریش کنم،البته در قدرت تو هم شکی نیست روزی چندین بار شکرت کنم کمه به خاطر یکی از بهترین نعمتیهایی که به من و همسرم دادی و ما گاهی اوقات ناخواسته فراموشت میکنیم و شکرت رو اونطوری که شایسته وجودت باشه به جا نمیاریم. بزرگترین رحمتی که به ما ارزونی داشتی وجود خود دلساست که با اومدنش زندگیمون رو شیرینتر کرده، راستش بعد از سلامتیش، دختر بودنش رو شکرمیکنم خیلی خوشحالم از اینکه یه بچه ای رو بزرگ میکنم از جنس خودم شاید بعدها بتونم بهتر شرایطش رو درک کنم چون قطعا تو موقعیتها...
1 مرداد 1393

عکسهاوخاطرات تا یکماهگی

سلام به دخترگلم جیگرم نفسم و دوستان خودم که اومدن و سرزدن مانبودیم ، امروز اگه بشه اومدم چندتا عکس از بدو تولد تا یکماهگی دلسا جونم بذارم نمیدونید چقد این خانوم منو درگیر خودش کرده اصلا فرصت نمیکنم به خودم برسم چه برسه بیام وبلاگشو آپ کنم البته دخترم خیلی آروم و ماه ولی خوب دیگه وقتی خوابه به کارای خونه میرسم وبعضی وقتا هم باید کنارش بخوابم چون امکان داره نذاره شب بخوابم و اونوقت کلافه میشم از دستش. وقتی هم بیداره دوس دارم کنارش باشم یا باهاش بازی میکنم یا مشغول رسیدگی بهش. روغن کاریش میکنم  ماساژش میدم و کلی حرف میزنیم باهم دلساجون بدو تولدش 3300 وزنش ، 52 قدش ، 36.5دورسر ش بود. این عکس بیمارستانشه بغل خودمه. دخترگلم 2ر...
24 تير 1393

روز اولین دیدار(خاطرات زایمان)

سلام دخترگلم،دلسا جونم: یک ماهگیت گذشت و وارد ماه دوم هفته ششم زندگیت شدی مبارک باشه روزههای زندگیت عشق مامان..... با تمام گرفتاریهای یک بچه و خونه داری و شوهر داری بالاخره آپ شدم باورکنید یک بچه هیچ وقتی برای خودت نمیداره ولی شیرینه مثل عسل   امروز بالاخره اومدم تا از روزی بگم که بعد از9 ماه انتظار دیدیمت. چه دختری خدا بهمون هدیه داد صحیح و سالم و آروم. هزاران بار شکرت. شب قبل زایمان همینطور که از پستی که گذاشته بودم معلوم بود تا دیروقت بیدار بودم و دچار یه نوع هیجانی که تا به حال تجربه نکرده بودم شده بودم آخه قرار بود از فردا یه فرد جدید به جمع دونفرمون اضافه بشه و یه مسؤلیت بزرگ می افتاد گردنم این فکرا نمیذاشت راحت بخوابم......
26 خرداد 1393

اومدم با دخترم (قلبم،عمرم،زندگیم)

  سلام به همه ی دوستان گلم که این 10روزی که نبودم اومدن و جویای حالمون شدن. دقیقا مثل مهمانهایی که اومدن خونمون دیدن دخترم شماها هم اگر نمیشناسیم همو ولی محبتتون قابل لمسه.مرسی که اومدین و به وبلاگ عزیزم سر زدین و عکساشو به تقاضای خودتون گذاشتم تا ببینیدش دختر زشتمو . خاطرات روز دیدن گل دخترمو میذارم واسه یه وقته دیگه کمر درد بعضی اوقات امونم نمیده امروز بالاخره با هزار مکافات تونستم وبلاگ دخترمو آپ کنم. آخه دردای بعد زایمان نمیذاره واسه نوزادت وقت بذاری چه برسه به این کارا، اونم سزارین که درداش بعد میاد سراغت و چقدر وحشتناکه خیلی بده واقعا خیلی خیلی.ولی نترسید زود تموم میشه . دخترم هنوز نیومده بودی دوست داشتم و حالا که...
13 خرداد 1393